حرفی نزنی طاقت جنجال ندارم
بدجور شکسته ست دلم ، حال ندارم
درهای قفس باز و دلم عاشق پرواز
از حس پریدن ، پرم و بال ندارم
حرفی نزنی طاقت جنجال ندارم
بدجور شکسته ست دلم ، حال ندارم
درهای قفس باز و دلم عاشق پرواز
از حس پریدن ، پرم و بال ندارم
شماره عوضی نبود …
صدا اشتباه نبود …
صدا همان صدا بود …
چیزی دیگر انگار عوض شده بود …
چیزی شبیه دل …
“صفر را بستند ”
تا ما به بیرون زنگ نزنیم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم!
.
.
.
اقـــــرار مـــی کـــنم اینــجا بــدون تــو
حـتی بــرای آه کشـــیدن هـــم هــــوا کــــم اســــت . . .
از اعماق وجود میگویم
در رکوع و سجود میگویم
در صبح و غروب میگویم
در وقت سرور میگویم
جانم فدای رفیق
به محض این که میله های قفس خمیازه کشیدند ، پرنده از قفس فرار کرد !
زیر بغل “اتفاق” را می گیرم که نیفتد !
این روزها هوا خیلی غبار گرفته
گرگ را ار سگ نمیتوان تشخیص داد
هنگاهی گرگ را می شناسیم
که دریده شده ایم . . .