هوای مُردن
بیخ گوش من است
همانجایی که روزی
رد نفسهای تو بود…
بگذر بهار ، حالم با تو خوب نمی شود …
پاییز حال مرا خوب می شناسد !
* * *
هوای مُردن
بیخ گوش من است
همانجایی که روزی
رد نفسهای تو بود…
بگذر بهار ، حالم با تو خوب نمی شود …
پاییز حال مرا خوب می شناسد !
* * *
ای کاش روزهای دلتنگی من هم مثل دوست داشتن های تو کوتاه میشد!
خیلی دوست دارم بدونم!!
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران میکنی
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش میکنی
آنگاه که حتی گوشت رامیبندی تاصدای خردشدن غرورش را نشنوی…
آنگاه که خدارا میبینی و بنده ی خدارا نادیده میگیری
میخواهم بدانم
دستانت را به سوی کدام آسمان دراز میکنی
تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟؟!!
.
.
.
یک گل تقدیم به اوکه به رسم جاده خیلی دور,
امابه رسم دل بااوفاصله ای نیست
>به اَســـــــــــــــــدی
خیلی باحــــــــــــــالی
ﺩﻟﻢ ﺑﻪ ﻭﺳﻌﺖ ﯾﮏ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺗﯿﺮﻩ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﺻﺪﺍﯾﯽ ﻧﯿﺴﺖ ،ﻣﺄﻭﺍﯾﯽ ﻧﯿﺴﺖ ،ﺣﺘﯽ ﺳﺎﯾﺒﺎﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻧﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮ
ﺟﻮﺍﺑﮕﻮﯼ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻫﺎﯾﻢ ﻧﯿﺴﺖ
ﺍﯾـﻦ ﺑـﯽ ﺗــﻔـﺂﻭﺗـﯿﻬـﺂ…ﺍﯾــﻦ ﺑـﯽ ﺧــَـﺒــَﺮﯼ ﻫــﺂ…
ﮔــﺂﻫﯽ ﺩﯾــﺪﺁﺭ ﺍﺯﺳــَـﺮﺍﺟـﺒـﺂﺭ…
ﻧــَـﺒـﻮﺩَﻥ ﻫﺂ …ﻧـَـﺪﯾــﺪَﻥ ﻫــﺂ ….
ﯾــَـﻌـﻨـﯽ ﺑــُـﺮﻭ..!
ﮔـــﺂﻫــﯽ ﭼـِـﻘـَـﺪرﺧِــﻨـﮓ ﻣـﯿـﺸــﻮﯾـﻢ.!
::
::
وقتی که سرت شلوغه ؛
وقتی که داری خوش میگذرونی ،
اون موقعه اگه به یادش بودی …
دوســــت داشتنت رو نشــــون دادی
وگرنـــه همــــــــــــه توو تنهاییشون
دنبال یه همدم میگردن….
دود میخیزد ز خلوتگاه من
کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟
با درون سوخته دارم سخن
کی به پایان میرسد افسانه ام ؟
می پرسی : چقدر دوستم داری ؟
میخندم : جهان را متر کرده ای ؟
::
::
چه پرجرات میشوددربرابرت:
کسی که میفهمد:ازته دل دوستش داری . . .
::
::
اگرقانون عشق نبود
درحین جان دادن،پافشاری برای زنده ماندن نیزمعنانداشت
خــدایا
کـمـی بـیـا جـلـوتـر
مـی خـواهـم در گوشت چـیـزی بـگـویم …!
ایـن یـک اعـتـراف اسـت …
مـن بـی او دوام نـمی آورم
حـتـی تـا صـبح فــردا !…
::
::
ضربه آخر را خدایم زد! آن زمانکه برای رفتنت استخاره کردی و خوب آمد…
تمام اتفاقهای قشنگِ زندگی فقط یک بارند
آشنایی با تو
دلبستگی به تو
زندگی با تو
عزیز دل من
زبانم لال اگر تو نباشی !
نگاه کن
از همین الان واژه هایم پریشان شده اند . . .
تمام شعر های عاشقانه جهان شبیه تو هستند !
تو اما پشت استعاره ای ایستاده ای که به ذهن هیچ شاعری نخواهد رسید . . .
چهار فصل که حرفه …
فصل پنجمی هست به نام تــــــــو ، به هوای تــــــــو …
با مهربانیت معجزه میکنی ؛ من به پیامبری ات مدتهاست ایمان آورده ام !
می گویند که ساکتم !
حکایتمان را برای هر که بگویم باورش نمی شود که آن همه عشق ، آن همه نیاز ، آن همه امید
ولی این همه حسرت …
درد اینجاست که درد را نمی شود به هیچکس حالی کرد !
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟
ادامه مطلب ...
نوشته ها بهانه است
فقط مینویسم که یادآوری کنم به یادتم
باورش با تو
ادامه مطلب ...
تعداد صفحات : 2